چگونه باور مان را تغییر دهیم ؟ | تغییر باور غلط
چگونه باورمان را تغییر دهیم تا حال خوبی داشته باشیم؟
تلاش برای تغییر باور غلط
این مقاله در 21:15 تاریخ 12 بهمن 97 بروزرسانی شده است.
“فکر : آنچه مردم را بی فایده بیمار می کند .”
عبید زاکانی
خواندن این مقاله ممکن است کمی باعث حس سردرگمی در شما بشود.
چون احتمالا تا به اینجا کتاب های زیادی را خوانده اید که گفته اند :
“افکارتان را بررسی کنید تا متوجه خطاهای فکری تان بشوید”
“افکارتان را بررسی کنید تا حال بهتری داشته باشید”
“فکرتان چقدر با واقعیت فاصله دارد؟”
“از کدام خطای شناختی ( استدلال هیجانی ، تفکر دو قطبی و … ) بیشتر استفاده کنید یا می کنید”
و …
اما حالا ما می خواهیم درباره مقوله متفاوتی صحبت کنیم که
گام موثری در حال خوب شما بوجود بیاورد.
پس
کلید اول اینکه : فکرتان را جدی بگیرید چون تبدیل به باور تان می شود.
در همین لحظه ممکن است ندایی درون تان بگوید که : ولش کن بابا ، بیکاریا!
از کجا معلوم درست بگه!
اصلا از کجا معلوم راست بگه!
حقیقت این است که نه تنها من ، هیچ کس دیگری نمی تواند شما را مجبور به انجام کاری کند.
من فقط تجربه ای که در این زمینه داشتم را برای تان بیان می کنم
بعد از آن کاملا آزاد هستید که تصمیم بگیرید آن را پیاده سازی و زندگی کنید یا نه!
اگر انتخاب کردید که به ندای درون تان بگویید : نه ، می خوام بخونم ببینم چی میگه !
یا حتی به ندای درون گوش کردید و ادامه ندادید ،
حتما کتاب الکترونیکی ” گنج درونت رو پیدا کن ” را دانلود کرده و
مهم تر از دانلود ، مطالعه اش کنید.
خیلی زیاد نیست!
با اینکه خلاصه و مختصر و مفید است اما در آن به مسایل پایه ای پرداخته ام.
خب بریم برای ادامه ماجرا 🙂
حقیقت این است که مغز یا ذهن ما بطور پیش فرض منفی گراست.
یعنی وقتی قرار است در موقعیت جدیدی قرار بگیریم یا می گوید : ولش کن بابا، بیکاریا!
یا اگر به حرفش گوش ندادیم و اقدام کردیم ( مثل همین الان ) می گوید :
ببین کی گفتم! اینا که بدرد تو نمی خوره !
همین الانم ولش کنی خوبه ها! ، تو که یاد نمی گیری! تازه اگر هم یاد بگیری ، هیچ جا به
دردت نمی خوره و …
به نظر شما چنین ذهنی میزبان خوبی برای افکار دردسر آفرین نیست ؟
مخصوصا وقتی بشویم غلام حلقه به گوش،
و هرچه بگوید ما هم چشم و گوش بسته قبول کنیم.
مثلا اگر ما را می ترساند ، خیلی زود کوتاه می آییم! و طبق خواسته او عمل می کنیم .
غافل از اینکه با این کار هر دفعه بیشتر به او یعنی ذهن مان ثابت می کنیم که میزبان
خیلی خوبی هستیم .
و خب وقتی میزبان درست و حسابی از میهمانش پذیرایی کند ،
آیا بلانسبت خر کله میهمان را گاز گرفته است که نیامده برود و خانه امن و راحت را ترک کند؟
(وقتی میزبان ما باشیم ،
میهمان هم می شود همان افکار منفی و مزخرف ما ،
و خانه امن و راحت هم ذهن ماست .)
شاید
تا به اینجا باز هم شک داشته باشید که روش هایی که می خواهیم بگوییم اثرگذار هستند یا نه،
ولی به قول ” آرون بک ” :
“لازم نیست به روش ما اعتماد کنید ، فقط آن را یک بار امتحان کنید .”
رادیو بدبختی
شما هم صبح ها که از خواب بیدار می شوید ، رادیوی ذهن تان شروع به حرف زدن می کند؟
که:
با سلام به یک روز پر از دردسر دیگه خوش اومدی — جان
خب مثل همیشه باید به بدبختی هات برسی!
اول از خواب گرم و نرمت بزنی و از جات بلند شی و بری سرکار
با فلانی و فلانی سر و کله بزنی!
تازه اگه همسرت و پدر و مادرت سر به سرت نذارن!
وگرنه که روزت گندتر هم میشه!
اووه اووه یادته با فلانی دعوات شد، خیلی آدم مزخرفی بودا ، نه؟
چک!! راستی چک داری و هنوز حسابت پر نشده
و …
یعنی هنوز شروع نشده، تمام تلاشش را می کند تا پنچرمان کند !
و حال مان را خراب!!!
خراب نه
خراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب!
در دوره غیرحضوری ، اشتراکی ، فردی “حال خوب ، آرامش ، شکرگزاری” روی حفظ کردن و
ساختن حال خوب و آرامش تمرکز کردیم، بهمین خاطر درباره این مقوله
بیشتر صحبت نمی کنیم تا از اصل هدف این مقاله دور نشویم.
در حقیقت وقتی از خواب بیدار می شویم ، ذهن ما عازم یک سفر یک روزه می شود.
حالا خودتان انتخاب کنید که می خواهید راننده و تعیین کننده مسیر شما باشید یا ذهن تان ؟!
اگر راننده ذهن گرامی باشد گاهی با چنان سرعت سرسام آوری رانندگی می کند که اعصاب خودمان
هم به می ریزد ، کلافه می شویم و حتی شاید به خودمان هم بد و بیراه بگوییم
ولی چون همیشه ذهن مان راننده بوده است ، سخت است خودمان را به چالش بیندازیم و
و بخواهیم خودمان راننده باشیم .
این نکته را هم در نظر نگه داریم که هرکسی چالش را نمی پذیرد چون تغییر سخت است ، بنا به
قانون “حفظ حالت موجود مغز”
برای شما هم پیش آمده ؟!
برای خیلی از ماها پیش آمده که بعد از دنبال کردن افکارمان نهایتا از جایی سر در می آوریم که
اصلا حال خوبی را منتقل نمی کند و دل مان هم نمی خواهد که آنجا باشیم.
یکی از ویژگی های فکر این است که ” خودآیند ” است یعنی بصورت خودجوش می آید و
اگر راننده هم باشد به گاز می رود.
و همین باعث می شود که در شرایط حاوی ترس و خطر و اضطراب و بی پناهی غرق شویم
و نتیجه آن همان حال بدی که گفتیم باشد!
ما طوری به افکارمان چسبیده ایم و با آنها ارتباط نزدیکی ساخته ایم که
به نظرمان واقعی می آیند و ما را به سمت کارهایی می برند که نتیجه ای جز حال بد و
حتی درد و رنج ندارد.
و البته این موضوع هم به فرهنگ مان بر می گردد و اینکه همیشه در گوش مان خوانده اند که :
سرنوشت تعیین کننده زندگی ماست!
هر کاری که کنی در مسیر همان تقدیر است!
نمی توانی کاری انجام بدهی!
کاری از دست ما بر نمی آید؟
باید همین شرایط را بپذیریم!
و …
آیا دقت کرده اید که تمام این ها به باور های خودمان بر می گردند؟
یعنی چی ؟
این حدیث حضرت علی را شنیده اید که می گوید :
مواظب افکارت باش که گفتارت میشود، مواظب گفتارت باش که رفتارت میشود،
مواظب رفتارت باش که عادتت میشود، مواظب عادتت باش که شخصیتت میشود،
مواظب شخصیتت بـاش که سرنوشتت میشود.
در دورانی که برای کنکور درس می خواندم یک جمله را زیاد می شنیدم اما معنای آن را نمی دانستم.
اما حالا خوب درک می کنم که چه می گوید.
آن جمله این بود که :
زندگی قانون باور هاست .
بله زندگی قانون باور هاست.
به همین دلیل در اینستاگرام پستی مرتبط با 5 نفر مرجع زندگی مان گذاشتیم و از مخاطبان عزیز
هم خواستیم که در انتخاب این 5 نفر دقت و خساست خرج کنند.
View this post on InstagramA post shared by Khanjani__Sahar | سحر خانجانی (@khanjani__sahar) on
چون افکار و باور های ما بسیار تاثیرپذیر از محیط اطراف و آدم های اطراف مان است.
حالا خودتان قضاوت کنید که اگر این 5 نفر مرجع افرادی باشند که با طرز فکر و
باور های شما هم خوانی ندارند
چه بلایی سر ناخودآگاه شما،
فکر های شما
باور های شما
می آورند؟
اصلا بیایید ،
واضح ترش کنیم.
وقتی می خواهم یک کار جدیدی را انجام بدهم مثلا ( روی خودم کار کنم تا بتوانم هفته ای
یک کتاب به درد بخور بخوانم ،
آن هم وقتی در درس و مدرسه اوضاع خوبی نداشتم ) یا می خواهم روی مهارت یا توانایی
خاصی کار کنم تا بتوانم تفکر سیستمی را رعایت کنم و نتایج عالی آن را هم در زندگی ام ببینم ،
یا می خواهم بدانم کامل گرایی (کمال گرایی) چیست که آن روز فلانی از آن صحبت می کرد
و من ناخودآگاه آن را شنیدم و … .
و آدم هایی که بیشتر با آن ها در ارتباط هستم می گویند :
ههههههههه آدم شدی؟ جمع کن این مسخره بازیا رو!
حالا هیچکیم نه ، تو می خوای این کار رو انجام بدی؟!
ول کن بابا ، بیخیال ، بیا برو یه لقمه نون دربیار که اینا برات آب نمیشه و …
ولش کن عزیزم ، بیا برو سر درست پس فردا کسی بشی واسه خودت ( که البته این مورد از روی دلسوزی و خیرخواهی است )
و خیلی حرف های دیگر که کم نشنیده ایم!
اگر آموزش دیده باشیم که درست و غلط را تشخیص می دهیم و
اگر بدانیم که کاری که انجام می دهیم درست است به حرف این افراد گوش نمی دهیم
که هیچ ، تمام سعی مان را هم می کنیم که به نوبه خودمان بدرخشیم .
اما اگر آموزش ندیده باشیم پس بلد هم نیستیم که در این مواقع چه کاری انجام بدهیم و
شاید و به احتمال زیاد این شک و دودلی سراغ مان می آید که :
نکنه راست میگن!!!!
به هرحال نمیشه همه غلط بگن و فقط من درست بگم که!
غافل از اینکه آیا این “همه” همان “همه” ای است که هم راستا و هم مسیر
با افکار و باورهای شما باشد؟
و در این حالت وقتی مدام زیر گوش مان بخوانند که ” نمی تونی ” کم کم باور مان می شود دیگر تلاشی
هم نمی کنیم و نتیجه همان چیزی می شود که شما هم دارید به آن فکر می کنید .
امید دارم توانسته باشم کلام زندگی وار حضرت علی را روشن و شفاف
و نقش 5 نفر مرجع را هم در این مسیر واضح بیان کرده باشم.
مواظب افکارت باش که گفتارت میشود، مواظب گفتارت باش که رفتارت میشود،
مواظب رفتارت باش که عادتت میشود، مواظب عادتت باش که شخصیتت میشود،
مواظب شخصیتت بـاش که سرنوشتت میشود.
و یک کلام اینکه
آنچه در فرهنگ ما و نهایتا در سبک زندگی ما بطور نابجایی ریشه کرده همان ” ناتوانی آموخته شده ” است.
بیایید آن را شفاف کنیم.
داستان بچه فیل در سیرک را که شنیده اید؟
طنابی به پای بچه فیل می زدند و هر چه سعی می کرد آن را پاره کند نمی توانست!
بزرگتر و بزرگتر شد و باز هم به پایش همان طناب را می بستند .
اگر کوچکترین حرکتی میزد آیا نمی توانست طناب را پاره کند؟
قطعا می توانست .
اما چون از بچگی یاد گرفته و آموخته بود که حتی اگر هم تلاش کند نمی تواند آن را پاره کند ،
این بار دیگر تلاشی هم نمی کرد چون باور داشت باز هم نمی تواند و تلاشش بی فایده است.
یعنی از کودکی آموخته بود که در پاره کردن آن طناب ناتوان است (ناتوانی آموخته شده یعنی همین ) .
و از آن جایی این فیل در سیرک بوده ،
روزی سیرک آتش می گیرد و پای فیل بزرگ ما هم در طناب گره خورده !
و چون باور داشته که نمی تواند آن را پاره کند ، توانست خود را نجات بدهد
و متاسفانه در آتش سوخت 🙁
بالاخره رسیدیم به اینجا که ،
همین ناتوانی آموخته شده در لحظه لحظه زندگی ما در جریان است ولی چون
به آن آگاه نیستیم خبر هم نداریم که چه طناب یا زنجیری به پاهای مان بسته اند.
و وقتی در موقعیت مشابه قرار می گیریم باور داریم که نمی توانیم پس تلاشی هم نمی کنیم
حالا این بنا به تجربه ای است که قبلا داشته ایم
یا همان افکاری هست که در ذهن مان جاری هستند.
و این ضعف فرهنگی و سیستم آموزشی ماست که بجای آگاهی دادن ،
مدام به آن دامن می زنند !
و اما
هدفی که در این مقاله داشتیم دادن همین آگاهی بوده و
در مقاله ای دیگر که بعد از آماده شدن لینکش را همین جا قرار می دهیم
می خواهیم به این بپردازیم که چگونه ذهن مان را آرام و بتوانیم آن را مشاهده کنیم.
مقاله “خودسازی چیست؟ ” رو هم میخوام ببینم و استفاده کنم .
فعلا خداحافظ 🙂
دیدگاهتان را بنویسید