حق انتخاب ندارید!
تغییر چیست ؟
چگونه تغییر کنیم؟
وقتی به یک نفر یا یک چیز در زندگیتان واکنش نشان میدهید، یعنی شما حق انتخاب دارید.
وقتی یک واقعه احساس شما را عوض میکند، در بدن شما تغییرات شیمیایی شکل میگیرد و
اکثر مردم فکر میکنند که واقعاً نمیتوانند واکنشهایشان را کنترل کنند.
پس وقتی شما نسبت به یک نفر یا یک اتفاق واکنش نشان میدهید، مثلاً به ترافیک سنگینی که در آن گرفتار شدهاید،
همان لحظه که واکنش نشان میدهید در حال ایجاد یکسری تغییرات شیمیایی در خود هستید؛
و اگر نمیتوانید واکنش خودتان را نسبت به آن موضوع تغییر دهید و
اجازه دهید که این احساسات و عواطف برای مدتها و ساعتها در شما باقی بمانند، میدانید چه اتفاقی میافتد؟
حالتی در شما به وجود میآید که به آن “مود یا حالت” میگویند.
آن احساس، حالت شما است.
به یک نفر میگوییم تو چرا در این حالت هستی؟
پاسخ میدهد: میدانی چهار روز پیش یک اتفاقی برای من افتاد و هنوز در فکر آن اتفاق هستم و این احساسات و عواطف رهایم نمیکنند.
اگر این عواطف و افکار را برای مدت طولانی مدام تکرار کنید به آن “خلق و خو” میگویند.
بله اسمش خلق و خوی آن فرد است.
به همین دلیل است که یک فرد اینقدر عصبی، اینقدر تند مزاج میشود که این می تواند بسیار مسخره باشد.
چون به دلیل اینکه هفت ماه پیش یک اتفاقی برایش افتاده و او عصبی است و
این دیگر جزوی از رفتارهای ناخودآگاه او است.
اگر این خلق و خو را شما طی مدت زمان زیادی ادامه دهید، دیگر خلق و خو نیست بلکه “شخصیت” شما است.
این شخصیت او از پوست و گوشت و استخوان، به شما نزدیکتر است.
چنین افرادی مدام از گذشتهشان صحبت میکنند چون نمیخواهند قبول کنند که در آینده میتوانند تغییر کنند.
پس این دفعه وقتیکه بلند شدی و مثل همیشه و نتوانستی که تصوری بزرگتر از خودت داشته باشی
تا بتواند از روی تخت بلندت کند و به تو ایده و هدف دهد و
دقیقاً با همان احساس گذشته و با همان افکار و عقاید گذشته بلند شدی،
تو از خواب بیداری میشوی و چشمهایت را باز میکنی، دوباره همان مردم را میبینی،
همان مکانهایی که قبلاً و هر روز رفتی را میروی و در نتیجه همان اتفاقات گذشته برایت تکرار میشود.
پس باید دانست که محیط اطرافمان دارد کاری میکند که ذهنمان، توسط محیط کنترل شود.
به این دلیل که برای هر فردی که میبینی،
برای هر جایی که میروی و هر کاری که میکنی در ذهنت یک الگوی عصبی داری؛
و وقتی آن روز بلند شدی و همان افراد همیشگی را دیدی،
همان جاهای همیشگی را رفتی و همان کارهای همیشگی را درست در زمانهای همیشگی انجام دادی،
بدان ذهنت توسط محیط اطرافت دارد کنترل میشود تا همان کارهای همیشگی را انجام دهی.
این حقیقت را باید بدانیم که افکار ما دقیقاً هدف نهایی ما را میسازند و
تا وقتی که ذهن شما را محیط اطرافتان کنترل کند، شما همان زندگی همیشگی را خواهی داشت.
برای تغییر،
یک تغییر واقعی باید بزرگتر از محیط اطرافت فکر کنی.
باید بزرگتر از شرایطی که برایت پیش میآید فکر کنی،
باید بزرگتر از حالتهایی که برایت اتفاق میافتد،
باید بزرگتر از افرادی که اطرافت هستند و
بزرگتر از همه چیزهای دیگر فکر کنی.
تمام افراد مشهور این مسایل را میدانستند،
افرادی مثل :
همه آنها یک تصویر بزرگ داشتند.
این تصویر را نمیتوانستند ببینند،
نمیتوانستند احساسش کنند،
نمیتوانستند بچشند یا لمسش کنند
ولی همیشه در ذهنشان بوده است.
این فکر در ذهن آنها به قدری زنده بوده که آن شخصیتی که برای آینده خود را در نظر گرفته بودند را در حال زندگی میکردند.
حالا یک سؤالی دارم،
آیا به آینده باور داری؟
آیندهای که نمیتوانی ببینی یا احساسش کنی ولی میتوانی به آن فکر کنی.
تا حدی به آن فکر کنی که دقیقاً انگار الآن برایت اتفاق افتاده است.
با اینکه این قضیه برای آینده است ولی طوری به آن فکر کنی که انگار برایت اتفاق افتاده است.
علم روانشناسی خیلی ساده میگوید که “تو میتوانی ذهنت را تغییر بدهی اگر از گذشته فکر کردن به آینده بروی”.
شرط مهم این است باید عاشق آن تصویری که میسازی شوی تا بتوانی به چنین درجهای برسی.
تا بتوانی اعصاب خوردیهای خودت را، خشم خودت را به احساسی از شادی و شادکامی تبدیل کنی
و بتوانی به این درجه برسی.
به درجهای که بدنت کاملاً به صورت ناخودآگاه نتواند تفاوت اتفاقاتی که در بیرون برایش میافتد با اتفاقاتی که درونتان میگذارد بفهمد.
یعنی اینکه اتفاقات بیرونی نتوانند، تأثیری بر واکنشهای درونی شما بگذراند.
به درجهای که بدن شما اتفاقات آینده را حالا زندگی کند و شما احساس کنید که یک چیزی دارد تغییر میکند.
واقعاً هم تغییر میکند به شرط آن که شما اتفاقات آینده را حالا زندگی کنید.
علم ثابت میکند که شما راحت بدنت را فقط با فکر کردن میتوانی تغییر بدهی.
بگذارید دلیلش را به شما بگویم:
اگر یک حسی در بدن شما، به شما نشان بدهد که اتفاقی که در آینده انتظار دارید همین حالا حس میکنید،
مغز و بدن شما دیگر در گذشته زندگی نمیکند،
آن دارد در آینده زندگی میکند و شما داری به سمت هدفت حرکت میکنید.
تجربه جدید، آن آینده محتمل، قسمتی از مغزت به نام لوب فرونتال را وادار میکند که آن را به عنوان واقعیت بپذیرد.
لوب فرونتال در قسمت جلوی مغز قرار دارد و بخشی که مسئولیت برنامهریزی حرکتی را به عهده دارد.
دیدگاهتان را بنویسید